طرح یک کوبش!
فیلم Babel، آخرین فیلم از سهگانهی ایناریتو، جنسی از تصادف را انگشتنما میکند که همه به آن نیاز داریم!
یک زوج آمریکایی -که از قضا دو بازیگر خوشگل و معروف هالیوودی هم هستند(!)- برای حل کردن اختلافاتی که بعد از مرگ نوزادشان ایجاد شده است، سفری زیارتی سیاحتی (!) به مقصد مراکش را ترتیب میدهند تا در آرامش طبیعت کویری و وحشی و کممتمدنِ آنجا توریستبازی کنند.
داستان از آنجا اوج میگیرد که دو برادر چوپان بومی، از سر بازیگوشی و رقابت و برای امتحان کردنِ دقت تفنگی که تازه پدرشان خریده است، تیری به سمت اتوبوس توریستها شلیک میکنند. تیر هم از قضا به شانهی زنِ آمریکایی برخورد میکند.
مصیبت آنجاست که تا اولین بیمارستان هم چند ساعت راه است. پس زن را به نزدیک ترین روستا میبرند که فقط یک پزشک، آن هم احتمالاً بدون تحصیلات دانشگاهی چندان، دارد.
بعد از اینکه محل تیرخوردگی را سردستی و بدون بیحسی بخیه میکنند، منتظر آمبولانس میمانند.
کوتاه سخن اینکه، بعد از چند ساعت خبر میرسد که آمبولانسی در کار نیست و با هزار مکافات هلیکوپتر امداد به دادشان میرسد.
*
دقیقاً در همین جا و با همین تصادف است که زندگی آنها کاملاً با مقصد توریستیشان پیوند میخورد؛
مراکش که تا چندی پیش بدویتی ملوس بود به بدویتی زشت و دستوپاگیر بدل میشود،
سوژه آمریکایی به مراکش جوش میخورد، اختلافات بینالملل مهم میشود، امکانات درمانیاش مهم میشود، فلاکتش مهم میشود،
به بیان دیگر، دقیقاً در همین جاست که سوژه از زندگی «شخصی» و «خانوادگی» اش کنده میشود و برای صیانت از همان «خانواده»، با هرچه سابقاً «وظیفهی دولت» بود، با امر سیاسی و امر اقتصادی و امر فرامرزی و امر قانونی، گلاویز میشود.
فیلم سه روایت مرتبط دیگر را نیز پیش میبرد و حرفهای زیادی میزند، اما همین بخش از فیلم برای «مصادره به مطلوب» من کافی است!!
این فیلم به یادمان میآورد که آگاه یا ناآگاه در خلسهایم و راهحل پیشنهادیاش، یک تصادف است، همانگونه که خودش هم با تماشاچی تصادف میکند!
*
پس اگر پشت رولی، بقیه را زیر بگیر و اگر پیادهای، طعمهی خیابان شو!
ختم کلام اینکه: در این وبلاگ قرار است تصادف کنم و دست و پا شکسته، تصادف کردن را بیاموزم.
- ۹۸/۰۵/۱۹